ماه مهر است و ایام بازگشایی مدارس. در این روزها جمعیت میلیونی دانش آموزان راهی مدرسه می شوند اما در این میان جای یک نفر خالی است. او که حتما خود و خانواده اش با ذوق و شوق وسایل مدرسه را آماده کرده بودند تا با لبی خندان راهی کلاس درس شود.
اما چنین نشد و در سایه اهمال مسوولانی که ورزش برای آنها محلی شده تا دوستان و رفقا را گرد هم فراهم آورند این دانش آموز بجای مدرسه راهی بهشت زهرا شد تا در آغوش خاک بیاساید. عماد صفی یاری کودک هشت ساله ای بود که امروز باید راهی مدرسه می شد اما به دلیل سهل انگاری مسوولانی که می دانند بخاطر دوستی با وزیر حتی اگر بدتر از اینها را هم بر سر ورزش و هواداران آن بیاورند آب از آب تکان نمی خورد، جای او در کلاس درس خالی است.
نمی دانم ورزش ما به چه نفرینی دچار شده که مسوولانی چنین باید بر سر آن خیمه بزنند. کدام وجدان بیداری است که امروز اندوهگین نبوده و غصه دار دل پدر و مادر این کودک نباشد. مسوولیت ورزشگاه های ما بر عهده شرکت تجهیز است که یکی از دوستان قدیمی وزیر عهده دار مسوولیت آن است. شما نگاه کنید در فاصله زمانی حضور ایشان، مجموعه ورزشی آزادی تا به حال چند مسوول را به خود دیده است؟ آیا این حجم از تغییر دادن مدیران در ورزشگاه آزادی حکایت از عدم تعمق در انتصابهای ایشان ندارد؟ آیا این به معنی آن نیست که مدیر شرکت تجهیز تسلط کافی را بر حوزه کاری خود ندارد و گمان می کند که فقط باید به دنبال کسب درآمد باشد؟ و در این میان چه ارزان است جان کودکی که همه دلخوشی و تفریح او آمدن به ورزشگاه و کنار دکه پدر بودن است.
آیا این همه تغییر کافی نیست تا روشن گردد مدیر شرکت کفایت کار ندارد؟ آیا کشته شدن یک کودک برای عدم شایستگی کافی نیست؟ قرار است چه اتفاقی بیفتد تا جناب سلطانی فر به این نتیجه برسد که دوست گرامی شان توانایی اداره شرکت تجهیز را ندارد. صد البته داستان روشن است اگر بدتر از این اتفاقات هم بوجود آید اطمینان داشته باشید که وزیر نه تنها دست از حمایت دوستان خود بر نمیدارد بلکه بقیه دوستان رانده و مانده را هم دعوت می کند تا بیایند. می دانم فردا اطلاعیه خواهند داد و ضمن برائت از خود، پای یک کارگر ساده و یا پیمانکار را به میان می کشند تا خود آسوده در سایه حضور یار قدیمی شان همچنان برمصدر کار باقی بمانند. اگر قدری وجدان برخی از حضرات عذاب می کشید حداقل برای تسکین دل مردم و یا به خاطر تظاهر هم که شده استعفا می دادند و می رفتند. الحمدالله کار هم برای آنها قحط نیست و اگر از این گوشه سفره بلند شوند دوستانی دارند که در گوشه دیگر سفره برای آنها جا باز می کنند. آخر اینها که از افراد عادی نیستند که درد فقر و بیکاری داشته باشند. درست مانند آقازاده هایشان که در روزگار بی کاری جوانان تحصیل کرده، از درآمد مکفی برخوردارند. در این خصوص بیشتر خواهیم نوشت.
راستی چرا دوستان رسانه ای به این حادثه به اندازه داستان دختر آبی نپرداختند؟! این هم سندی دیگر برای مظلومیت این کودک و خانواده اش.
برای خانواده صفی یاری از خداوند صبر طلب می کنیم.