گلچین روزگار گل وجود استاد حسن لطیفی را هم از گلستان زندگی برچید. مردی بود به تمام معنا مرد که عمر و حیات خود را وقف ورزش و ژیمناستیک کرد تا یادش برای همیشه در اذهان باقی بماند. استاد نزد اهل فرهنگ و فرهنگیان نیز چهره آشنایی بود. هم او بود که بنیان ژیمناستیک را در آموزش و پرورش استوار کرد و یک تنه ایستاد تا این رشته زیبا در مدارس تهران جان بگیرد. تابستان دو سال قبل که به اتفاق جمعی از بزرگان به دیدارش رفته بودیم، زیر سایه درختان سر به آسمان کشیده دامنه دماوند پرشکوه از هر دری سخن به میان آمد. در محفلی که به نور وجود استاد روشن بود چای نوشیدیم و دُر سخن سفتیم. هر چه بود و هر چه گفتیم، مّطلع و مّخلص کلام پیرمرد به ورزش بازمی گشت. نگران آینده خود نه، که نگران آینده ورزش بود. پیرانه سر شوق جوانی داشت و از طرح هایی سخن می گفت که اعتقاد داشت با اجرای آنها می شود ورزش کشور را متحول کرد همانطور که روزگاری خود چنین کرده بود. زمانی که با پایمردی همه روزه مسیر تهران تا دماوند را طی می کرد تا شمع وجودش محفل خانواده و دانش آموزان مشتاق را به یکسان روشنی بخشد. با اینکه از مسئولین ورزش گله مند بود اما در حق هیچکدام زبان به تلخی نمی گشود و توسن کلام را از دایره نقد فراتر نمی راند. به حضور ورزشی ها در مسند مدیریت اعتقاد راسخ داشت هر چند حساب مدعیان ورزشی نما را از ورزشی های اصیل جدا می کرد.
شرح آن دیدار خاطره انگیز و انعکاس رسانه ای آن توسط نگارنده را به دقت مطالعه و طی تماسی قدردان این موضوع بود در حالیکه صاحب این قلم گوشه ای از حق مطلب را ادا کرده بودم.
کوتاه زمانی قبل از واپسین روزهای حیات، علی رغم اینکه با انواع مشکلات جسمی دست و پنجه نرم می کرد طی تماس تلفنی بر من منت گذاشت. مکالمه اگرچه کوتاه بود اما هر جمله آن یک دنیا درس ناگفته داشت. برای همه در سال جدید آرزوی موفقیت کرد. هر واژه ای که بر زبان می راند آرامش عجیبی را به شنونده منتقل می کرد. از اینکه هیچکدام از مسئولین ورزش سراغش نرفته بودند دلخور نبود یا حداقل در این باب حرفی نزد. حساب فدراسیونی ها هم که از ابتدا روشن بود. در این باب، سخنان گذشته اش احساسم را سخت خراش می داد جایی که گفته بود انتظاری از مسئولین غیر ورزشی و مدعیان ورزش ندارد و به آنها امید نبسته است. گویی به سرنوشت محتوم خدمتگزاران واقعی این حوزه واقف بود و خوب می دانست حکایت او نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. چنین بود که پیش از مرگ وصیت کرده بود پیکرش نه در قطعه نام آوران بلکه در دامنه دماوند با شکوه به خاک سپرده شود. اعتقاد داشت هفتاد سال خدمت در قامت آموزگار و خادم ورزش نام و نشان حسن لطیفی را برای همیشه در ذهن و یاد هزاران کودک دیروز و مردان و زنان امروز حک کرده است.
در حق استاد حسن لطیفی به کلام مولانا بسنده باید کرد که فرمود..
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد
گنج زری بود درین خاکدان
کو دو جهان را به جوی می فروخت..