غروب پنجشنبه در کنار تعطیلی و میهمانی و تفریحی که دارد، معمولا فرصتی است تا آنها که عزیزی را از دست داده اند، یا بر سر مزار آن مرحوم بروند یا طبق یک سنت دیرینه، به عنوان خیرات در محل به پخش خرما یا شیرینی بپردازند.
کوچک که بودم شبهای جمعه مرحوم مادر پولی میداد تا یک جعبه خرما بخرم و بر سر کوچه آنرا پخش کنم.
چقدر احساس خوبی داشتم وقتی کسی خرمایی بر می داشت ، فاتحه ای می خواند و بعد از گفتن خدا رحمت کند آنرا می خورد.
گاهی هم شبهای جمعه حلوایی درست می کردند و آنرا در مسجد محل پخش می کردند. بعدها مواد دیگری هم مشمول خیرات شدند. تابستانهای گرم و داغ بهشت زهرا را نوشابه یا هندوانه قاچ شده خنک و زمستانهای سرد آنرا آش رشته گرم پخش می کردیم.
وقتی بزرگ شدم دیگر فقط یک نفر نبود که باید بر سر خاک او می رفتیم بلکه این مراسم فاتحه خوانی کل بعد از ظهر پنجشنبه را می گرفت و می گیرد.
این مقدمه ای بود تا بگویم که مسئله مرگ مسئله ای جدی برای آدمیان است و ذهن هر کدام از ما لحظات دقایق و یا ساعاتی بوده که با این پدیده مرموز و گریز ناپذیر درگیر شده است.
انسان به نسبتی که از این عالم اوج می گیرد نوعی احساس غربت و دلتنگی می کند(فردا شب راجع به دلتنگی و غربت خواهم نوشت) و مرگ برای او مسئله ای جدی می شود.
عارف عامی و خداپرست و منکر خدا هیچکدام نمی توانند گریبان خود را از اندیسیدن به این موضوع خلاص کنند.
فیلسوفی مانند کامو می گوید، مهمترین مسئله فلسفه خودکشی است و عارفی چون مولانا می گوید:
مرگ کاین جمله از او در وحشتند می کند این قوم بر او ریشخند
هرچه که هست این تجربه ای است فردی و هرکس خود باید با آن مواجه شود. تنهایی دم مرگ(نام کتاب نوربرت الیاس) موضوعی است که هر کس را به نوعی به خود مشغول می کند.
غلامحسین شعبانی