به بچگی که برگردم...
به بچگی که برگردم اول سراغ درخت گیلاس کنج راست حیاط خانه مان می روم و دوباره یک دل سیر گیلاس می خورم که تا ابد طعم گیلاس باغچه مان در دهانم بماند. بعد ماژیک های نواَم را که هزار سوراخ چپانده ام درمی آورم و همه دفتر نقاشی فیلی سفیدم را نقاشی می کنم، ماژیک های کهنه را هم که با خساستم به زور آب دهانم رنگ داشت دور می ریزم و فکر روز مبادا را از سرم به در می کنم.این بار نه یکی از نقاشی ها را که همه را به بابا می دهم تا ببرد روزنامه هرچهارشنبه یکی را در اطلاعات هفتگی چاپ کند و من هم همه مجله ها را جمع کنم و هر مهمانی که خانه مان آمد نشانش دهم.