مردم ما قرن ها با خاطرات غمبار پهلوانان خویش زندگی کرده اند. سهراب، سیاوش، فرود و ایرج را خوب می شناسند. فرجام تلخ دوران قهرمانی و زندگی جهان پهلوان تختی ذهن شان را خراش می دهد. امروز نیز نسبت به قهرمانان وطن حس نوستالژیک دارند. آنان را به دیده تحسین و احترام می نگرند و خود را در غم و شادی آنها شریک می دانند.
اگرچه روزگار دگرگونه شده و نبرد پهلوانان حماسی جای خود را به مبارزات مسالمت آمیز داده اما از احساسات مردم نسبت به قهرمانان ورزشی کاسته نشده است. حسن یزدانی وقتی به دلیل درد جانکاه کتف راست امکان ادامه مبارزه را نداشت و وسط تشک ایستاده بود حتی حریف نیز تحت تاثیر نام و جایگاه قهرمان ما اجازه حمله به خود نداد. او نیز دریافته بود دست راست حسن یاریگرش نیست وگرنه کسی که ده مدال جهان و المپیک را در ویترین افتخاراتش جای داده به این سادگی ها پا پس نمی کشد.
دیدن این لحظات جانکاه اگر برای حریف مایه تعجب و احترام بود اما برای علاقه مندان ورزش و میلیون ها تماشاگر ایرانی پایان یک رویا بود. رویای شیرینی که یک قهرمان ملی برای آنها ترسیم کرد و اکنون بیم آن می رود به فرجام خود نزدیک شده باشد. حسن چه در عرصه قهرمانی بماند و چه امکان ادامه راه برای او فراهم نباشد وظیفه خود را به انجام رسانده است.
کسب ده مدال ارزشمند جهان و المپیک و پرآوازه کردن نام ایران عزیز در سراسر جهان، بالاترین خدمتی است که این قهرمان در آن نقش اصلی را ایفا کرده است. اگر ماند و ادامه داد چه بسا بر تعداد مدال هایش افزوده می شود و افتخاری ابدی را به نام خود ثبت می کند اما اگر نماند و ادامه نداد یادش هرگز از یادها نخواهد رفت. پسر پرشور و حرارتی که در روزگاری نه چندان دور با شکست قهرمان نامداری چون مهدی تقوی پیراهن تیم ملی را بر تن کرد و در ادامه، ستارگان بسیاری را از آسمان کشتی به زیر کشید. اینک باید دید بر سر دو راهی ماندن و رفتن کدام را انتخاب خواهد کرد؟ در هر حال کلاه مان را از سر بر می داریم و به حسن یزدانی ادای احترام می کنیم.
به قلم محمدرضا کاظمی