فکر کنم تجربه جدید خیلی سخت و دردناکه که موقع به دنیا اومدن خودمون و موقع از دنیا رفتن بقیه برامون گریه میکنن، با اینکه نه نوزاد از این دنیا و نه ما از دنیای پس از مرگ هیچ اطلاعی داریم ولی حقیقت اینه که هیچ تجربهای شاید اونقدی که ما فکر می کنیم سخت و دردناک نباشه فقط اون ترس و ابهامه که باعث میشه اون تجربه برامون وحشتناک به نظر بیاد...
بارها و بارها شده از آسیبهای فردی و اجتماعی ناشی از پس زده شدن افراد دارای معلولیت نوشتم ولی امروز به این نتیجه رسیدم گاهی ما افراد دارای معلولیت اسیر حصار باورهای غلط خودمون میشیم، حصاری که حتی میترسیم لمسش کنیم، چه بسا که اگه لمسش کنیم، یه آجر ازش برداریم، تمامش ویران میشه...
بخاطر کم تحرکی و مشغلههای شخصی و کاری دچار اضافه وزن شدم و مدتها بود که تصمیم به ورزش داشتم ولی خب تو خونه که تنبلی میکردم، کاردرمانی هم ازم دور بود، فکری به سرم زد که اولش بخاطر بعید به نظر رسیدن انجامش خندم گرفت ولی دیدم نه فکرش ولم نمیکنه، توی نت سرچ کردم و نزدیکترین باشگاه بانوان به خونهمون رو پیدا کردم، رفتم ثبت نام و امروز یعنی شنبه، ۱۱ خرداد ۹۸ اولین جلسه باشگاهم بود، خیلی استرس داشتم صبح که بیدار شدم، «نکنه نتونم هیچکدوم از حرکتا رو بزنم»، «نکنه مربی حوصلهاش سر بره از من»، «نکنه کف باشگاه لیز باشه بخورم زمین»، «نکنه لباس عوض کردن اونجا برام سخت باشه» و هزاران نکنه نکنه دیگه که تا خود دم در باشگاه تو مغزم رژه رفتن... رسیدم دم در باشگاه، زنگ زدم، در سنگینشون به زور باز شد، خانم منشی منو یادش بود، داشتم کفشمو در میاوردم گفت: بیام کمک؟ گفتم نه ممنون... ولی بازم اومد، لطف کرد از توی سبد دمپاییها برام دمپایی برداشت گذاشت جلوی پام که گفتم ممنونم ازتون ولی این مدل دمپایی برام مشکله، میشه هیچی پام نکنم و برم تو رختکن و فقط کتونیامو بپوشم؟ گفت آره عزیزم، هرطور راحتی، کفشاتم بده من برات بذارم تو کمدت، بیا نحوه استفاده از کارتم یادت بدم... با حوصله تمام همه چیز رو بهم یاد داد، رفتم داخل رختکن لباسمو عوض کردم که البته عوض که نه چون داخل خونه لباس مخصوص ورزشمو پوشیده بودم تا توی باشگاه به مشکل نخورم، بعد از آماده شدن، خانم منشی منو به خانم مربی معرفی کرد، و گفتن قبلش یه آنالیز باید ازت بگیریم، کفش و جورابتو در بیار و برو روی دستگاه، کفش رو درآوردم ولی درآوردن جوراب تو اون شرایط برام مشکل بود، پوشیدن و درآوردن جوراب برام فقط در حالت نشسته ممکنه، که خانم منشی گفتن اصلا نگران نباش خودمون کمکت می کنیم، جوراب رو برام درآورد رفتم رو دستگاه ولی بخاطر استرس دست چپم دچار اسپاسم شده بود و متاسفانه جز وزن آنالیز دیگهای نشد بگیرن، در پوشیدن جوراب با کمال مهر و خوشرویی کمکم کردن و من ورزشم رو شروع کردم، خانم مربی دختر جوان و خوشرویی بود به نام مونای عزیز که با حوصله تمام با من دوچرخه کار کرد حتی چند دقیقه خودش نشست پای دستگاه و پاهام رو پدال زد تا راه افتادم، دمبل، حرکات اصلاحی پا، پرس سینه، ۱۶ دقیقه راه رفتن روی تردمیل به علاوه یک دنیا حس خوب رضایت درونی ماحصل اولین جلسه باشگاه من بود... این بار روی صحبتم با همنوعان خودمه، بیاید قبول کنیم همیشه هم جامعه ما رو پس نمیزنه، گاهی هم خودمون با تلقین افکار منفی حتی به خودمون زحمت نزدیک شدن به یک کاری رو نمیدیم و خودمون رو محروم میکنیم... لااقل فرمول من برای ریسکام اینه: دختر یه بار به دنیا اومدی، زندگی کن، تجربه کن، حتی به قیمت شکست...