این وضعیت صرفا دامنگیر فدراسیون وزنه برداری نیست هرچند انصافا باید گفت صدای زنگ ایجاد تحولات بنیادین در این فدراسیون از مدت ها پیش به گوش می رسد اما گویا آنان که باید این صدا را بشنوند خود را به نشنیدن زده اند و اقدام درخوری انجام نمی دهند. چه بسا اگر این تحولات مدت ها قبل رخ داده بود اکنون شاهد جهانی شدن خبر عزیمت دختران وزنه بردار ایران به آلمان نبودیم و چنین مورد هجوم و شماتت قرار نمی گرفتیم.
جوانفکریان همان ورزشکاری است که برای نخستین بار سهمیه المپیک گرفته بود اما در آستانه اعزام به توکیو موضوع آسیب دیدگی وی مطرح و در نتیجه از سفر به این رویداد بزرگ بازماند. بعد از المپیک مدت ها از این دختر مستعد خبری نبود، گویا او در این فاصله به مداوای آسیب دیدگی خود و در عین حال تمرینات سبک بسنده کرد اما به نظر می رسد طی این مدت طولانی چندان مورد توجه مسئولین فدراسیون و ورزش قرار نگرفته و جویای حال و وضعیت او نبودند. در مورد عزیمت و پناهندگی یکتا جمالی به آلمان هم همینقدر می توان اذعان و ادعا کرد اگر این ورزشکار آنطور که باید و شاید مورد توجه دست اندرکاران فدراسیون و وزارت ورزش قرار می گرفت هرگز حاضر نمی شد وطن و سرزمین مادری خود را ترک کند. او از جایی سربرآورده بود که مشکلات و سختی ها با خون و پوست و گوشت مردم این خطه عجین و اصولا ورزشکاران همواره با چنین دشواری هایی مواجه و با آن خو می گیرند اما اینکه یک قهرمان چرا و چگونه با این ویژگی ها به یکباره از همه تعلقات دل می کند، جای پرسش دارد.
واقعیت این است که ما در ایران استعدادهای درخشان ورزش کم نداریم. بسیاری از این استعدادها اصلا کشف نمی شوند. آنان هم که به هر تقدیر کشف می شوند و چهره می نمایند، به درستی پرورش پیدا نمی کنند. تعداد اندکی هم که شکوفا می شوند و سعی در طی کردن پله های ترقی دارند در میانه راه به واسطه پاره ای کم لطفی ها، یا عطای ادامه ورزش را به لقایش می بخشند و یا در جستجوی آینده، جلای وطن می کنند.
بی گمان،یکتا جمالی و پریسا جهانفکریان اولین نیستند و قطعا آخرین ورزشکار نخواهند بود که آرزوها و آینده خود را آنسوی آب ها جستجو می کنند اما باور کنید همین قهرمانان اعم از دختر و پسر اگر در کشور خود و توسط مسئولین فدراسیون ها و ورزش مورد حمایت جدی قرار گیرند هرگز مام وطن را ترک نخواهند کرد. با اطمینان می توان گفت ورزشکاری که با سوز دل و آه و دریغ از ایران خداحافظی می کند، علی رغم میل باطنی و خواست خود و خانواده، عازم دیار غربت می شود. سخت است فردی دوستان، خانواده، اقوام و از همه مهمتر جلوه های دلفریب سرزمین اجدادی و هویت خود را کناری نهاده و تابعیت کشوری را برگزیند که نقطه اشتراک چندانی با فرهنگ و آیین آنجا را ندارد. به خاطر داشته باشید این ورزشکاران پاره تن ایران و عاشق سرزمین مادری هستند اما وقتی می بینند آینده روشنی برای آنان ترسیم نمی شود و قانون مشخصی برای حمایت از این آینده سازان نوشته نشده است،با پشت سرگذاشتن تمام خاطرات تلخ و شیرین راهی دیار غربت می شوند. جایی که روشن نیست آیا راه بازگشتی وجود دارد و سرنوشت اجازه خواهد داد دوباره بوی خاک وطن را استشمام خواهند کنند یا خیر؟
کاش معاونتی و یا بخشی تحت عنوان حمایت از استعدادهای درخشان و امیدهای آینده ورزش در وزارتخانه مربوطه به وجود می آمد تا صرفا وظیفه حفظ، توجه و رسیدگی به این جمع کثیر را بر عهده می گرفت. قشری که در گروه سنی هیجانی و سرشار از انرژی قرار دارند و نیازمند راهنمایی، حمایت و تشویق هستند اما متاسفانه در حال حاضر متولی و مکانی که چنین وظیفه خطیری را بر عهده داشته باشد وجود ندارد. در نتیجه استعدادها سرخورده می شوند و قهرمانان مبادرت به کاری می کنند که شاید در دل به چنین امری رضایت نداشته باشند.