صحبت از عبدالکریم کاکاحاجی مربی پرتلاش و زحمتکش کشتی فرنگی استان خوزستان و کشور است که پس از سالها مربیگری دستمزدش را اینگونه دریافت میکند! این محرومیت شب عیدی جای تمام هدایای نگرفتهای است که تقدیم مربی پایه تیمهای خوزستان و کشور میشود. از این پس شاگردان کاکاحاجی به خاطر خواهند داشت حاصل سالها رنج و سختی و پاداش آنها بیشتر و بهتر از مربیشان نخواهد شد.
این حکایت تمام مربیان سازنده ورزش کشور است که عمر و جان خود را سرمایه میکنند تا مگر روز و روزگاری از حاصل دسترنج و کِشته خویش بِدروند. عجیب است که این محصول بجای حلاوت، محرومیت برای کاکای کشتی به ارمغان آورده!
خودش میگفت جرمم این بود که حرف حق زدم. آیا باید به خاطر حرف حق زدن و اظهار نظر محروم شوم؟ اصلا چرا باید به کمیته انضباطی فراخوانده شوم ؟ اگر قرار به بازخواست باشد باید کسانی جوابگو باشند که درصدد مهندسی انتخابات هستند. با ۱۵ سال سابقه حضور در تیم ملی و سالهای متمادی مربیگری در ردههای سنی مختلف، حالا باید اینطوری پاداشم را بدهند؟! روی سخنم با کسانی است که سناریو محرومیت مرا نوشته اگر واقعا پیشینه ورزشی قابل قبول دارند رو کنند.
عضو اسبق تیم ملی کشتی فرنگی و یکی از چهرههای شاخص این رشته ورزشی درد دل و گلایه بسیار دارد. از روزهای سخت جنگ و مقاومت و ایستادگی در جبههها، تلاش برای موفقیت قهرمانان ریز و درشت و سالهای دور از خانه که با حضور در اردوهای تیم ملی سر شده و اینکه دنبال هر کار دیگری رفته بود اوضاع زندگیاش بهتر از این بود. اما او همچنان به کشتی وفادار ماند و ایستادگی کرد. حالا هم بیم آن را دارد که در مهد کشتی فرنگی اختلاف ایجاد شود. چهرههای شاخص را کنار بزنند و هرطور خواستند بتازانند. "چرا باید انتخاباتی برگزار شود که از آن بوی مهندسی بیاید؟ آیا من که عمر و زندگی خودم را برای این ورزش گذاشتهام نباید از کسانی که عملکرد درستی ندارند و کارشان به کشتی لطمه میزند انتقاد کنم؟ اگر این تفکر و تصور وجود دارد که امثال من حرف نزنیم و خاموش باشیم، اشتباه میکنند."
قصه مشکلات کاکای کشتی حکایت بسیاری از مربیان زحمتکش رشتههای ورزشی است که تنها به خاطر عشق و علاقه پای کار میآیند بیآنکه توقع چندانی داشته باشند. افسوس که اغلب آنان چون پروانه در آتش کم لطفیها میسوزند و خاکستر میشوند. به فرض که کاکاحاجی هم محروم شد و از شهر و دیارش دِل کند و رفت. او که در اوج جنگ و مشکلات آن روزها با تمام وجود ایستاد تا از زادگاهی به وسعت ایران دفاع کند اکنون اگر از دزفول هم برود غمی ندارد چون همه جای ایران را سرای خود میداند. اینطوری حداقل از نیش و کنایه ناشی از محرومیت بر حذر خواهد ماند. بگذار در دیار غربت کسی او را نشناسد که روزگاری سرآمد گوش شکستهها بود و به هیچ رقیبی باج نمیداد. فقط دزفولیها و خوزستانیهای میدانند چه اعجوبهای بود که توانست سالها در تیم ملی آقایی کند. افسوس که این دزفول کم لطفیهای زیادی به قهرمانانش میکند.
محمد حسینوند یکی دیگر از فرنگیکاران خوش آتیه با داشتن دو مدال طلای نوجوانان آسیا شبها در لباس رفتگر، غبار از چهره شهر برمیگیرد تا غبار اندوه بر دل خانواده ننشیند. مدتها دنبال کار بوده اما هر دری را زده جواب نگرفته. از سر ناچاری پذیرفته رفتگر شهر باشد، شغل شریفی است باید به وجود همه کسانی که آلایشها را میزدایند افتخار کرد اما حرف این است که محمد حسینوند هنوز در ابتدای راه زندگی ایستاده و در صورت حمایت میتواند غرور یک ملت را برانگیزد نه آنکه برای اندک مایهای غرور خود را هم زیر پا بگذارد. وقتی با دو طلای آسیا هیچ کجا تحویلش نمیگیرند چگونه میتوان الگوی نوجوانان و جوانانی باشد که میخواهند راه او را بروند؟ آخرش میشوند حسینوند یا کاکاحاجی که حتی در شهر و دیار خود نیز لطفی نمیبینند . وقتی میگوییم متولی باید در هر سفر و بازدید به میان جامعه کشتی برود و اوضاع کشتی را از زبان آنان بشنود، به این خاطر است که از نزدیک در جریان کم و کاستیها قرار گرفته و به سرچشمه مشکلات برسد. با دیدن فرماندار و شهردار و نشستن پشت اتاقهای شیشه ای و خوردن چای و شربت نمیتوان غمهای امثال باقر یخ کشی، محسن مدهنی، سعید جلیلی، مهدی هدایی، محمد نصرتی و بسیاری چون آنان را فرونشاند. کشتی وقتی بزرگ میشود و اعتبار پیدا میکند که نسبت به بزرگان این ورزش کم لطفی نشود و جایگاه کوچکترها را به آنان نشان دهیم. امروز قهرمانان قصه ما تنها کاکاحاجی و حسینوند نیستند بلکه آینده سازانی که بزودی از راه خواهند رسید نیز تیمار و ملاطفت میخواهند. باید دستمان آنقدر پر باشد که بیم و اندوه را از دل قهرمانان آینده هم بزداییم. اجازه ندهیم بزرگی را که ۱۵ سال سابقه حضور در تیم ملی دارد از رفتن به سالن محروم کنند.
اگر متولی امر دست روی دست بگذارد و دم نزند، فردا نوبت دیگران فراخواهد رسید تا مورد کم لطفی قرار گیرد. امروز زندگی کاکاحاجی و حسینوند که هر کدام نسل متفاوتی از کشتی را روایت می کنند، شباهت بسیار به هم دارد. هر دو از کم لطفی ها گله دارند و از آیندهای که روشن نیست بیمناکند. چراغی فرا راه آنان بگیریم تا مسیر زندگیشان روشنتر شود.
به قلم:محمدرضا کاظمی