چسبندگان به میز؛ یا بیماریِ قدرت بی‌پایان

شناسه خبر : 51988
چهارشنبه 23 مهر 1404 ساعت 07:35
سایر | فرهنگ و ورزش
چسبندگان به میز؛ یا بیماریِ قدرت بی‌پایان

در جهان ورزش، سیاست، یا هر میدان قدرتی، همواره گروهی هستند که به میز خود بیش از ارزش انسان و حقیقت، دل بسته‌اند. برای آنان، صندلی نه وسیله‌ی خدمت، که تختِ سلطنتی کوچکی است که بر آن تکیه می‌زنند و خیال می‌کنند جهان بدون آنان فروخواهد ریخت. این افراد به مرور، میان بودن برای خدمت و بودن برای بقا، مرز را از یاد می‌برند.

چنین اشخاصی معمولاً در ظاهر از واژه‌هایی چون «تجربه»، «ثبات»، و «دلسوزی» سخن می‌گویند، اما در باطن، گرفتار ترسی پنهان‌اند؛ ترس از گم‌شدن در فراموشی. برای همین است که حتی پس از سال‌ها حضور، هنوز به میز چسبیده‌اند — نه از سر علاقه به کار، بلکه از بیمِ دیده‌نشدن. قدرت برایشان چون اکسیژن شده؛ بدون آن، احساس مرگ می‌کنند.

اما قدرت اگر به‌وقتش واگذار نشود، از خدمت به خیانت بدل می‌گردد. همان کسی که روزی با نیت پاک آمده بود تا بسازد، در گذر زمان، به سدی در برابر رشد دیگران تبدیل می‌شود. او نمی‌بیند که جوانانِ پرانرژی در صف ایستاده‌اند، دست‌های تازه‌ای که می‌خواهند پرچم را پیش‌تر ببرند. اما پیرمرد میز، گوشش را گرفته و می‌گوید: «هنوز وقتش نرسیده، تجربه ندارید!» غافل از آنکه تجربه، تنها در میدان به دست می‌آید،نه در سایه‌ی کسانی که راه را بسته‌اند.

آنان که از میز جدا نمی‌شوند، در حقیقت از خودشان جدا شده‌اند. چشمشان دیگر آینده را نمی‌بیند، زیرا پرده‌ای از پندار و خودبزرگ‌بینی بر چهره‌شان افتاده است. نمی‌دانند که احترام، از خدمت می‌ماند، نه از استمرارِ صندلی.

دردناک‌تر آنکه، این چسبندگی‌ها اغلب لباس «تعهد» به تن می‌کنند، در حالی که در واقع، خیانت به شایستگی و فرصت‌های نسل تازه است. جهان پیش می‌رود، اما آنان در دایره‌ی بسته‌ی خود می‌چرخند. و هر بار که برمی‌گردند، باز همان جمله را تکرار می‌کنند: «ما هنوز کار ناتمام داریم!» در حالی که کار ناتمام، نه برنامه‌هایشان، بلکه رهایی از خویشتن است.

روزگار اما صبور است؛ میزها می‌مانند، آدم‌ها می‌روند. و تاریخ، همیشه با بی‌رحمی، پرده را کنار می‌زند و نشان می‌دهد که هیچ میزی، هیچ عنوانی، هیچ امضایی جاودانه نیست — مگر نام نیکی که از انسان باقی بماند.

نصراله کاکاوند