یهو یادم اومد برای روز خبرنگار باید یه مطلبی می نوشتم،اومدم از خونه بیرون پاشنه کفشم و ور کشیدم و رفتم پایین، نشستم تو ماشین که عیال غر نزنه،خونم اومدی کار،خسته بودم،زنگ زدم به دو تا از همکاران که متنی در باره روز خبرنگار ندارید؟یکیش گفت من خودم خبرم رو از استوری فلان بازیکن گرفتم؟!اون یکی هم گفت،داداش امروز بی خبری بود،حال نداشتم برم سر تمرین،به فلان مربی که دوستمه گفتم وویس(صدا)بگذار اونم فرستاد یه خبر و مصاحبه کردم فرستادم رفت؟!عجب!گفتم باشه، برم توخیابون ببینم مردم چی میگن؟
اول کیوسک آبی رنگ روزنامه فروشی،به یکی از کیوسک های روز نامه فروشی که رسیدم، تنها چیزی که نداشت روزنامه بود ومجله، اصلا و ابدا ،سیگار،آب معدنی،کیک،شکلات،نوشابه، در واقع یه مینی سوپر بود برا خودش،یادش بخیر،نه اون خیلی قدیم قدیما، همین تازگیا از اون دکه روزنامه فروشی ها که همیشه چند نفر وا می ستادن و تیترها رو می خوندن و چند نفرم می خریدن، رسیدیم به سیگار فروشی و هله هوله فروشی،بد جوری گیر کرده بودم،گفتم خدایا چی بنویسم؟
زنگ زدم به یکی از پیشکسوتان،گفتم استاد روز خبرنگار چه مطلب جدیدی بنویسم که تازگی داشته باشه، گفت دارم تو شبکه اجتماعی صحبت می کنم...چند دقیقه دیگه شروع میشه،قطع کردموچند دقیقه بعد شروع شد،حرف زد،حرف زد،حرف زد،آخراش دید دیگه چیز جدیدی نداره بگه،شروع کرد به فحش دادن وتهمت زدن،ناامید شدم،استاد و پیشکسوت ما هممصرف کننده اخبار درست و غلط شبکه های اجتماعی بود،معلومه خیلی وقته نه چیزی خونده نه چیزی نوشته،فقط حرف زده بود،خب معلومه کممیاری آخرش دعوا میشه،راه افتادم طرف کتابخونه های روبری دانشگاه تهران،وارد یه کتابفروشی شدم و گفتم،یه کتاب درباره خبرنگاری دارید، طرف که از سر بی حوصلگی و بی مشتری بودن داشت کتاب ها رو جابجا می کرد گفت، منظورت از خبر نگاری چیه؟خبرنویسی میخوای؟گفتم نه داداش خبرنگاری!بهم گفت،ببین برادر... کتاب درباره ژورنالیستی میخوای،گزارشگری میخوای،مجری گری میخوای،فیلمبرداری میخوای،،،،....شما به همه اینا میگی خبرنگار؟! اینا که همشون یکی نیستند،شما ماست و ریختی تو قیمه نمی دونی چیکار کنی؟برو داداش،برو ببین چی میخوای بعد بیا،،،
منم دست از پا درازتر تر راه افتادم بسمت میدون که چرا تا حالا،به تفاوت این ها فکر نکرده بودم،دیدم یه مغازه کلی روزنامه وکتاب ریخته جلوی ورودی مغازه،در و پیکر درست و حسابی هم نداشت،رفتم جلو گفتم داداش روزنامه ها چند؟گفت،کیلویی ببری ارزوتره؟! اون طرف جدول هم هست،مجله جدولا رومیگم،این کتاب هام زیر قیمته،چند کیلومیخوای؟!برای شیشه پاککردن میخوای؟یا اسباب کشی داری میخوای بذاری لای شکستنی هات؟! اون چند تا سئوال دیگم پرسید و من نفهمیدم و هاجوواج نگاه کردم،گفتم مگه کتابهام مثل روزنامه کیلویی شده؟ گفت آره داداش،دوره قدیم با سواد کم بود بیسواد زیاد بود اما همون با سوادهای کم کتابخون بودن.....ولی الان با سواد مدرکی زیاد داریم و بیسواد بدون مدرک کم اما هر جفتشون کتاب نمی خونند،،،،،،، این دوره زمونه باسواد و بیسواد فقط حرف می زنند ،،،تو خودت مال کدوم دار رو دسته ای؟! بله متوجه نمیشم؟!فروشنده گفت اگه به کسی زنگ بزنی جواب نده!براش پیام می نویسی یا وویس می ذاری؟! گفتم ،خب وویس راحت تره،،،،گفت همین دیگه،،،،،پس برای چی دنبال کتاب و روزنامه می گردی؟من که توکما بودم یهو با این سئوال آوار ریخت رو سرم؟فروشنده که بد جوری من وتو مخمصه انداخته بود گفت،تو خودت خبرنگاری....یا خبر........نگار....اینجا دیگه یخورده عصبانی شدم....گفتم منظورت چیه؟ گفت،مجری هستی،،گزارشگری،،،،فیلمبرداری،،،روزنامه نویسی،،،وبلاگ نویسی، خبر بیاری،،،،میری سراغ اینستا و واتساب....یا خداییش خبر........نگاری....خودت مینویسی....خودت می نگاری؟!،،،نمی دی هوش مصنوعی....نکنه عریضه نویس جلوی دادسرایی اومدی داری خودت و خبرنگار جا می زنی وجار می زنی؟آخرین کتابی که خوندی چی بود؟میشه بگی؟آقای خبرنگار!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
تو بد دردسری افتاده بودم،،نمی دونستم چه جوری از این مخمصه فرار کنم،یهو دیدم یکی از پهلو شونم و محکم تکون می ده،،،میگه آقا،،، آقا،،،،تمام بدنم خیس عرق شده بود،،،،یهو پریدم هوا،،،دیدم توی پذیرای خونم،خانمم می گه چته؟چرا جواب نمی دی؟چند بار شونه تو،تکون دادم می گم آقا آقا؟ من که تازه فهمیدم همه این اتفاقات توی چند دقیقه ای بود که چرتکی زده بودم....گفتم خوب بگو چکار داری،، گفت برو تا برق نرفته چند تا دونه نون بگیر بیار،منم زدم از خونه بیرون تا از اون کابوسی که توخواب دیده بودم رها شم.خیابون که رسیدم دیدم همون کیوسک بدون روزنامه و همون کتابفروشی و همون مردم وهمون مسائل،مونده بودم اونچه که دیدم خواب بودم یا نه؟! یهو تلفنم زنگ خورد،سردبیرم بود،گفت داداش فلان بازیکن یه استوری گذشته برای خداحافظی،ببین قضیه چیه، یه خبر اول برو بعد یه تحلیل بزن بعد بگو برات وویس بذاره مصاحبه اش کن بزن بره.....
راستی روز خبرنگاریتم مبارک........
تخلص:دال