مقدمه:
از روزی که قرار شد برای بازیهای همبستگی اسلامی راهی ریاض شوم تصمیم گرفتم حالا که قرار است به نزدیکی سرزمین وحی بروم عقل خود را بگذارم و احساسم را توشه سفر کنم تا شاید قرین ایمان گردد. با خودم میگفتم این کاروان سرنوشتی چون اویس قرنی دارد که تا مدینه آمد اما پیامبر را ندید و رفت و بعدها در جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) شهید شد. ما نیز تا نزدیکی خانه خدا میرویم اما توفیق زیارت آن نصیبمان نمیشود. فقط خدا کند ایمان و عاقبتی چون اویس هم بهره ببریم، چراکه میدانم دل تمام کاروان در مکه و مدینه بود هرچند جسم آنها در ریاض و جدال عقل و عشق اینجا به صحنه جسم جایی و دل جایی دیگر تبدیلشده بود.
در ذهنم این اندیشه خلجان میکرد که اینهمه عاقلانه زندگی کردهایم کجای دنیا را فتح کردهایم و چه بهرهای جز فرسودگی جسم و جان قسمت مان شدن است که حالا بازهم یدککش عقل شویم؟بگذارید قدری آنسوی حیات آدمی را تجربه کنیم شاید مائدههای آسمانی بر دلمان ریزش کند.
روشن است که وقتی عقل ساکت میشود، سکوت درونت با تو سخن میگوید. اگر میخواهیم این صدا را بشنویم باید هیاهوهای بیرون و عقل درون را رها کنیم و آنگاه است که عجایب سخن گفتن در سکوت خود را نمایان میکند. وقتی شاگردان علامه طباطبایی از ایشان راهنمایی برای سلوک میخواستند یکی از توصیههای ایشان سکوت و توجه به عظمت خلقت بود در احوالات ایشان است که گاه یک ساعت به یک گل خیره میشدند و میگفتند تو چقدر زیبایی. بیهوده نبود که مایستر اکهارت عارف متاله میگفت: شبیهترین چیز به خداوند سکوت است و یا کی یر کگور میگفت ایمان از جایی شروع میشود که عقل تمام میشود و همه اینها را مولانای کبیر در اشعار نغزی که در بالا ذکر شد آورده است.
اینها را گفتم تا شما انتظار نداشته باشید که یادداشتهای این سفر فقط گزارش و نتایج و... باشد. آنچه از پی میآید را از دریچهای دیگر بنگرید. این فقط چند روز سرگشتگی کسی است که عقل خود را جایی دیگر گذاشته است. راستی بیایید قدری اندیشه کنیم که جهان را چه کسانی ساختهاند و چه کسانی ویران کردهاند. جهان حاضر ساختهوپرداخته عاقلانی است که هم امکانات آسایش ما را فراهم کردهاند و همدست تطاول به دل طبیعت برده اند. هم برای ما داروهای شیمیایی ساختهاند و هم بمبهای اتمی. هم با آوردن تکنولوژی را راحت کردهاند و هم با آوردن آن به ذهن و روح و جسم آسیب رساندهاند. برای آنکه سخن به درازا نکشد علاقهمندان را به دو کتاب تکنوپولی و زندگی در عیش و مردن در خوشی نیل پستمن حواله میدهم.
مقدمه دوم:
چرا این یادداشتها(نیمه یادداشت) است؟ در ابتدا قرار شد در هفته دوم راهی مسابقات شوم پس نیمی از راه را از دست میدادم. بعداً آقای علی نژاد تماس گرفتند و گفتند که آقای خسروی وفا گفتهاند در هفته اول راهی ریاض شوم. چمدان را بستم، اما شب قبل از پرواز گفتند ویزای شما و تعدادی از ورزشکاران نیامده است. من حیران ماندم که کادر سرپرستی که حتی قبل از تحویل دهکده راهی ریاض شده بود چهکاری جز این داشت. خصوصاً که در میان این پیشروان اصغر رحیمی و مدیر بینالملل باآنهمه ادعا و تجربه حضور داشتند. این داستان بماند تا بعد. سرانجام ویزا آمد و قرار شد روز جمعه 23 آبان راهی ریاض شوم پس آنچه میآید یادداشتهایی است که از روز جمعه 23 آذر نوشته میشود.
به قلم غلامحسین شعبانی